در قرن ۱۸، در فرانسه گروهی از مردم در یک دهکده کوچکی جمع می شدند تا نمایش های خیابانی ببینند. یکی از همین روزها همگی منتظر تماشای یک نمایش بودند؛ حتی افراد ناشناس هم به آنجا آمده بودند تا شاهد اتفاقات هیجان انگیز باشند.
یکی از مردان که صورت استخوانی داشت و بالاتر از همه هم ایستاده بود؛ یک جعبه در دستش داشت. وقتی که توجه افراد جلب شد، او درِ جعبه ای که داخلش یک سنجاب زنده بود را باز کرد و سنجاب را در دهانش گذاشت و شروع به جویدن کرد. مردم بعد از دیدن این صحنه به یک باره شوکه شدند و سر و صدا کردند؛ اما او خیلی راحت لب هایش را پاک می کرد و لبخند می زد.
اما این تازه اول این داستان وحشتناک بود. طبق چیز هایی که خودش گفته بود، او اشتهای سیری ناپذیر داشته و همین باعث شده بود تا هر چیزی را که می خواهد؛ بخورد و اصلاً برایش فرقی نداشته چه چیزی مقابل او قرار می گیرد. در واقع این آقا به خاطر این که توانایی داشت تا هر چیزی را بخورد، معروف شده بود.
البته معلوم نبود که پشت پرده داستان زندگی غم انگیز او چیست و نام واقعی اش هم مشخص نشد و در واقع tarrare (تاراره) یک نام مستعار بود که روی او گذاشته بودند. او در سال ۱۹۷۲ در فرانسه متولد شده بود. خانواده اش او را ترک کردند، زیرا پاسخگوی اشتهای بی حد و حسابش نبودند و توانایی سیر کردن او را نداشتند.
او بعد از اینکه متوجه شد همچین شرایطی دارد؛ وارد نمایش‌ها شد و داخل این نمایش ها به دیگران نشان می داد که توانایی دارد تا هر چیزی را بخورد و همه را شوکه کند؛ البته چیزی بدتر از خوردن حیوان زنده وجود ندارد که او این کار را هم به راحتی انجام می داد.
حتی برای اینکه متوجه شوند چرا اشتهای بی حد و حسابی دارد، برای مدتی در بیمارستان ارتش بستری اش کردند و روی او تحقیقاتی انجام دادند و متوجه شدند زمانی که در بیمارستان بوده است هم، قصد داشته که خون بیمارانِ دیگر را بخورد که البته موفق هم شده بود.
سرانجام او در سال ۱۹۹۸ از دنیا رفت، پزشکان تمایل داشتند که او را کالبدشکافی کنند. وقتی که شکمش را باز کردند، پر از ترشحات و مایعات مختلف بود و یک کبد باد کرده را هم داخل شکمش دیدند.
در واقع همه چیز در بدن او دچار فساد و خرابی شده بود؛ البته او حالت غیرعادی دیگر مثلاً بوی خیلی تند بدن، گرمای شدید بدن، لب های نازک، پوست خیلی شل و افتاده هم داشت که از ویژگی های عجیب و غریبش محسوب می شد.
در حقیقت او از بیماری نادری رنج می برد که بدنش نمی توانست مواد شیمیایی خاص را دچار تغییرات کند و همین باعث می شُد که عملکرد طبیعی نداشته باشد و تلاش کند تا هر چیزی را بخورد.
